وبلاگ شخصی محمدرضا ملکیان

مرگ در نگاه مولوی زندگی است

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۳۶ ب.ظ


به آسانی می توان با یک سرچ در اینترنت از زندگی نامه مولوی آگاهی یافت، لذا در روز 26 آذر سالروز وفات مولوی، تنها مواجه مولوی با مرگ و تشییع جنازه تقدیم علاقمندان می شود.

از منظر مولوی مرگ تنها نوعی تغییر حالت است. مرگ، پیوستن به خدا یعنی جاودانگی است. پس وصال است؛ از آن استقبال باید کرد و از ورودش خشنود باید بود. بنابراین زندگی  راستین در مرگ است.همه ی فکر و ذکر ما باید مربوط به مقصد این سفر خوش و روحانی باشد. مرگ از منظر مولوی، از هر گونه تلخی و اندوه و ناملایمت رهیده و با شور و نشاط و شیرینی آمیخته است. او یاران خود را توصیه می کرد که جنازه وی را با شور و شادی و پایکوبی تشییع کنند و بر مرگ او سوگواری نگنند. انشا الله در فرصتی دیگر در نوشتاری خاص در باب مرگ از منظر مولوی تقدیم خواهد شد.

آشنایان به مولوی آگاه اند که بعداز قتل یا هجرت شمس تبریزی ، صلاح الدین زرکوب جای شمس را نزد مولوی گرفت بطوری که در دیوان شمس بیش از هفتاد غزل بنام صلاح الدین تخلص یافته است. بنابر نوشته محقق بزرگ ترک، آقای "گولپنیارلی" مولوی اجرای مراسم تدفین صلاح الدین را، بعنوان یک استثناء در تاریخ اسلام به نمایش گذاشت:" مولانا چون از رحلت همدم و انیس محبوب خویش خبر یافت، وصیت او را مو به مو اجرا کرد. طبالان و دف زنان و نقاره کوبان و ترانه خوانان پیشاپیش جنازه به راه افتادند، مولانا با سر برهنه سماع می کرد و نعره ها می زد. جنازه در میان انبوه جمعیت تا آرامگاه جاودانه او حمل شد و در جانب چپ تربت سلطان العلماء به خاک سپرده است. دنیای اسلام و شهر قونیه تا آن روز چنان مراسمی به خاطر نداشت .خشم اهل شرع، با حیرت قرین بود. مولانا چه غوغایی به پا کرده بود؟"

اصولا هر انسان با همان بینشی که زیسته است، درباره مرگ هم آن گونه می اندیشد،  و هرگاه در اندیشه و تعبیر آدمیان از مرگ، تأمل و درنگ کنیم، نوع تعبیر آنان را از زندگی بهتر در می بابیم و این نشانی است برای دانایان جامعه بشری.

مرگ هر یک ای پسر همرنگِ اوست        پیشِ دشمن، دشمن و، بر دوست، دوست

              پیش تُرک، آیینه را خوش رنگی ست       پـیشِ زنـگی، آینــه هـم زنـگی ست

     آنکه مـی ترسی ز مـرگ انـدر فرار       آن ز خـود تـرسانی ای جـان، هوش دار

                                                     «دفتر سوم  بیت:  3439 الی 3441»

 گویند مولانا در آخرین شب حیات خویش ( 17 دسامبر 1273/میلادی ) در قونیه که آتش تب بالا گرفت و یاران و خویشان اضطراب عظیم داشتند و بهاءالدین هر لحظه سراسیمه به بالین وی می آمد، و چون تحمل مشاهده آن حال نداشت با غمی جانکاه باز می گشت ،غزل زیر را برای تسلای خاطر ایشان سرود و این غزل، بنا به روایات واپسین کلمات آتشین مولاناست.

         روسـربنه بـه بالین،  تنهـا مرا  رها  کن            ترک مـن خـراب شب گـرد مبتلا کن

          ماییم و مـن سـودا، شب تا به روز تنها            خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفـا کن

          بر شاه  خوب رویـان واجب  وفا نباشد            ای زرد روی عاشق، توصبرکن، وفـا کـن

          دردی است غیرمردن کان را  دوا نباشد           پس من چگونه گویم کان درد را دوا کن

          درخواب دوش پیری در کوی عشق دیدم         بادست اشارتم کرد که.«عزم سوی ما کن»

از منظر مولانا، عیسی و موسی و مسیحی و مسلمان مطرح نیست. و توحید در لباس حکایات و هویت نمی تواند تجلی کند. نتیجه این بی رنگی به قول گولپینارلی در تشییع او هویدا شد:"در هنگام تشیع جنازه مولوی عیسیویان، یهودیان و غیره، هر یک بنابر دین خویش کتابهای مقدس را بر داشته و پیش پیش می رفتند و کتاب می خواندند و نوحه می کردند و از آنان پرسیدند .این کار به شما چه مربوط است؟ آنان جواب دادند .ما حقیقت موسی و حقیقت عیسی و جمع انبیاء را از بیان عیان او فهم کردیم و روش انبیای اکمل را که در کتب خوانده بودیم،در او دیدیم"

منابع:

1-  گولپینارلی، مولانا جلال الدین، ترجمه دکترسحابی،موسسه مطالعلت و تحقیقات فرهنگی، 1363

2- علی دهباشی، تحفه های آن جهانی، مقاله های آقای درگاهی و خانم بیانی، انتشارات سخن، 1384

منتشره در هفته نامه ستاره صبح 26 آبان 1390 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۱۹
محمد رضا ملکیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی